باران
شمیم رد تو را نمی شوید
که از شوق حضورت
زمین را به رقص و مستانه می بوسد.
باران
شمیم رد تو را نمی شوید
که از شوق حضورت
زمین را به رقص و مستانه می بوسد.
دل من برده ی بی نام و نشان مصر است
تو خریدار گران باش به یوسف شدنش می ارزد
امشب دلم شکسته و شب گریه می کند
اندوه مبهم عشقم ترا چیره می کند
شاید مسیح زمان غریق گریه ها شده است
که این رفتنم شب و روز تو را تیره می کند
پشت این همه سکوت
فریادی تشنه ام
به خون دروغ
چون افروختن ناگهان آسمان شبی
از طغیان آتشفشان کوهی صبور و نجیب!
#عادل_طاهرخانی_یوسف
روز عشق
طلوع اولین نگاهمان بود
به آسمانی که خدایش عشق می بارید
و ما
سرخوش از حضور همدیگر
در آغوش نسیم عطر تنت
و در خلسه ی یک بوسه ی ناگاهان !
#مستا_مسیحا
دردو سوی تنها میز این کافه
خدا و من به تماشای رفتنت نشسته ایم
او با قهوه ای سرشار از عسل
و من بی هیچ نوشیدن
که گام های رفتنت
هر کدام چون خنجر تیزی بر قلب فروخورده ام می تازد
و قطره قطره خون خویش می نوشم
رنگ عشق
رنگ قطره های خون من در قهوه ی خداست
و تو چشم به فردایی دوختی
که خدایش مست خون من است !
از من می نوشد تا فردای تو را
مملو از پرستیدن منت باشد.
سرگذشت عشق
تنهایی مدام خداست
در این هم نشینی پایان هر عاشق
و باز تنها خداست که می ماند
با انتظار همنشینی عاشقی دیگر!
#عادل_طاهرخانی_یوسف
کیستم من
جنون یکباره ی خداوندی خشمگین
و یا
بوسه ی ناگهان شبنمی در سحرگاه آغاز یک آغوش ؟!
گمراه ترین ناخدای بی سکان
چون سربازی که سلاحش
آخرین شاخه ی گل سپید معشوقش بود
در نگهبانی از سرزمینش
خواهم شکست ، خواهم شکست !
#مستا_مسیحا
در من ناله های پنهان کوهی است
سرشار از صخره های بی عبور
که رویش جوانه ای در قله را به حسرت دارد !
انتظار گام هایت
به لذت هبوط آدم می ارزد
به قله ای که خدا تنها به آن رسید.
گناهی کن
و این تابوی نوردیدن صخره های سخت مرا آسان کن.
" عادل طاهرخانی یوسف "
بی تو
دوست داشتن را معنایی جز انعکاس سرد و خشک این دیدارهای سنگ ها و علف ها
در معبر جانواران گسیخته پیمان محبت
نخواهد بود.
من تنها قطعه ی مازاد پازل حیات انسانم
که هرگزم تو را یارای آغوش نخواهم داشتن !
" عادل طاهرخانی یوسف "