گاهی دلم تپیدن های کودکی می کند
عصرهای حیاط خانه ی بابا
نشستن بر شاخه های گردو
و زیستن در رویای مادر
تپش های بی دریغ چشم ها
از شوق بالاتر رفتن
وینک
تمام آن یادها را
لبخندی بر کنج لب ها بسنده است
با اندوه فراق
با چشم های بسته ی یاد نوازش ها...
" عادل طاهرخانی یوسف "